شنبه 06 دی 1404

flag
  • 1392/06/23 - 12:00
  • تعداد بازدید : 61
  • زمان مطالعه : 24 دقیقه

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.





 
























 


زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)


 


مقدمه:


امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مكرم اسلام می‌باشند.


ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی كه سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.





نام، لقب و كنیه امام:





یكی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی كه امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل كوچكی بر این سخن است، كه قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یكی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، كاملاً این مطلب روشن می‌گردد كه این علوم جز از یك منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.


 






پدر و مادر امام:


پدر بزرگوار ایشان امام موسی كاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند كه در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.


 


تولد امام:


حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است كه: "هنگامی‌كه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌كردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذكر "لااله‌الاالله" را از شكم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند كرد و لبانش را تكان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت."(2)


 نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی كه به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح این ماجرا در قرآن كریم آمده است.(3)


 


زندگی امام در مدینه:


حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینكه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملكت اسلامی پیروان بسیاری داشت كه گوش به فرمان اوامر امام بودند.


 امام در گفتگویی كه با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی كه من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از كوچه‌های شهر مدینه عبور می‌كردم، عزیرتر از من كسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و كسی نبود كه بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینكه این كار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."


 


امامت حضرت رضا (علیه السلام):


امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اكرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی كرده بودند كه به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.


 یكی از یاران امام موسی كاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم كه موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من كیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این كه با من است كیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وكیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز كه جابر از قول نبى ‌اكرم نقل می‌كند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مكرر به امام كاظم می‌فرمودند كه "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."


 






اوضاع سیاسی:


 مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود كه می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم كرد:


 ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداری هارون.


1-      پنج سال بعد از‌ آن كه مقارن با خلافت امین بود.


2-      پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.


 مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است كه مصیبت دردناك شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان كوشش‌های فراوانی در تحریك هارون برای كشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا كه در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی كند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سایه افكنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.


اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شكست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سركوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اكناف مملكت اسلامی جاری كند. وی حكومت ایالت عراق را به یكی از عمال خویش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را كه مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری كه حكومت او را تهدید می‌كرد علویان بودند كه بعد از قرنی تحمل شكنجه و قتل و غارت، اكنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یك به عناوین مختلف در خفا و آشكار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حكومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومی مسلمین به سوی خود، و كسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشكار بر این مدعا این است كه هر جا علویان بر ضد حكومت عباسیان قیام و شورش می‌كردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت كرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شكنجه‌های دردناكی بود كه مردم و بخصوص علویان از دستگاه حكومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف كند. بویژه كه او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را كه موجب ضعف حكومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام كناره‌گیری كند، زیرا حساب می‌كرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی كه مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌كرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این كه كسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حكومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حكومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌كردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حكومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی كه بر ضد حكومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.


 او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌كند كه در اینصورت بازهم خلافت و حكومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی كه به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساكن كند و از نزدیك مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حركتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سركوب كند. همچنین او گمان می‌كرد كه از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.


 


سفر به سوی خراسان:


مأمون برای عملی كردن اهداف ذكر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه كنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی كه كمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه كوفه، جبل، كرمانشاه و قم بوده است كه نقاط شیعه‌نشین و مراكز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد كه ممكن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حركت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند كه در این صورت مشكلات حكومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حركت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.


 


حدیث سلسلة الذهب:


در طول سفر امام به مرو، هر كجا توقف می‌فرمودند، بركات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیكه امام در مسیر حركت خود وارد نیشابور شدند و در حالی كه در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور كردند. مردم زیادی كه خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مركب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم كه رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مركب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارك امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری كه بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی كه نزدیك ایشان بودند، بر مركب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افكنده بود به طوری كه بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند كه سكوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینكه پس از مدتی مردم ساكت شدند و حضرت حدیث ذیل را كلمه به كلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "كلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر كس آن را بگوید داخل حصار من شده و كسی كه داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."


 این حدیث بیانگر این است كه از شروط اقرار به كلمه لااله‌الاالله كه مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد كه از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.


 


ولایت عهدی:


باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی كرد و در مجلسی كه همه اركان دولت حضور داشتند صحبت كرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ كس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو كرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام كه خود را از خلافت خلع كنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست كه به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری كه به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری كرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم كرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول كن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند كرد و بر من ملائك زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در كنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاكه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند: "اینك كه مجبورم، قبول می‌كنم به شرط آنكه كسی را نصب یا عزل نكنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند كردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن همان گونه كه دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده كه دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نیكو مولا و نیكو یاوری هستی."


 


جنبه علمی امام:


مأمون كه پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله كارهایی كه برای رسیدن به این هدف انجام داد تشكیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شكست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند كه  شرح یكی از این مجالس را می‌آوریم:


 "برای یكی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر كرد كه اساتید كلام و حكمت را از سراسر دنیا دعوت كند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متكلمین وقت را دعوت كرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی كرد و به آنان گفت: "دوست دارم كه با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است كه ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) كه از مدینه پیش من آمده مناظره كنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشكیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت كرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی كه مأمون كی از این كار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند كه سخنان تك ‌تك اینان را رد كردم و آنها سخن خود را رها كردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد كه توانایی كاری را كه می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی كرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره كنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از كتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر كسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال كند." عمران صایی كه یكی از متكلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری كرد و حضرت تمام سؤالات او را یك به یك پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری كرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اكرام كردند و از آن به بعد عمران صایی خود یكی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.


 رجاء ابن ضحاك كه از طرف مأمون مامور حركت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینكه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی كه از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو كردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاك! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»


 


اخلاق و منش امام:


خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود كه حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌كرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.


 یكی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم كه امام رضا (علیه السلام) در سخن بر كسی جفا ورزد و نیز ندیدم كه سخن كسی را پیش از تمام شدن قطع كند. هرگز نیازمندی را كه می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌كرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به كسی از خدمتكارانش بدگویی كند. خنده او قهقهه نبود بلكه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها كم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نمی‌كرد. كار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریك، مخفیانه به فقرا كمك می‌كرد."(5) یكی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی كه در مجالس عمومی شركت می‌كرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا كرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست كند، اما امام نگذاشت و خود این كار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم كه میهمانان خود را به كار نمی‌گیریم."(7)


 شخصی به امام عرض كرد: "به خدا سوگند هیچكس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)


 مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض كردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساكت باش، پروردگار همه یكی است. پدر و مادر همه یكی است و پاداش هم به اعمال است."(9)


 یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای كاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد كه امام ما را صدا می‌كرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)


 یكبار غریبی خدمت امام رسید و سلام كرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام كرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت كنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینك در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه كن و لازم نیست كه از جانب من معادل آن صدقه دهی."


 آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین كردید كه شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)


 امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اكتفا نمی‌كردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.


 یكی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این كیست؟" عرض كردند: "به ما كمك می‌كند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین كرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام كه هیچكس را نیاورید مگر آنكه قبلا مزدش را تعیین كنید و قرارداد ببندید. كسی كه بدون قرارداد و تعیین مزد، كاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌كند مزدش را كم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند كم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد كه بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)


 خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتكاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به كسانی كه بدان نیازمندند بدهید."»


 


مختصری از كلمات حكمت‌آمیز امام:


امام فرمودند: "دوست هر كس عقل اوست و دشمن هر كس جهل و نادانی و حماقت است."


امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند كه كلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت كند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال كننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."


امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."


امام فرمودند: "چیزی نیست كه چشمانت آنرا بنگرد مگر آنكه در آن پند و اندرزی است."


امام فرمودند: "نظافت و پاكیزگی از اخلاق پیامبران است."


 


شهادت امام:


 در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است كه مأمون به یكی از خدمتكاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده كند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام از آن انار تناول كنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جایی كه حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.


 


تدفین امام:


به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیكر پاك ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست كه مزار این امام بزرگوار مایه بركت و مباهات ایرانیان است.













 


پاورقی‌ها:











































منتهی الآمال.



منتهی الآمال.



سوره مریم، آیه 30.



عیون اخبارالرضا، جلد 1، صفحه 21.



اعلام الوری، صفحه 314.



اعلام الوری، صفحه 315.



اصول كافی، جلد 6، صفحه 383.



عیون اخبارالرضا، جلد2، صفحه 174.



اصول كافی، جلد 8، صفحه 230.



اصول كافی، جلد 6، صفحه 298.



مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 360.



اصول كافی، جلد 5، صفحه 288.




 


 




 
























 





 




 

  • گروه خبری :
  • کد خبر : 144980
کلمات کلیدی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید

تنظیمات قالب
گفتگوی آنلاین

سامانه گفتگوی آنلاین سازمان دامپزشکی کشور