28 صفر سالروز رحلت پیامبر اسلام (ص) و امام حسن مجتبی (ع) و همچنین شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد
«اِنَّكَ مَیِّتٌ وَ اِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»[۱]
رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از آخرین سفر حج و رخداد با شكوه غدیر به مدینه مراجعت فرمود و بر آن حضرت معلوم شد كه مرگ و رحلت او نزدیك است، پیوسته در میان اصحاب خطبه می خواند و از آخرین فرصتها برای ارشاد و راهنمائی خلق خدا استفاده می كرد. همواره وصیّت می كرد داخل فتنه های بعد از خود نشوند، دست از راه و روش او برندارند، در دین خدا بدعت نگذارند و در هر شرائط متمسك به عترت و اهل بیت علیهم السلام او شده و از دستورهای آنها سرپیچی ننمایند.
شب شد و تب به سراغ حضرت آمد دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و متوجه قبرستان بقیع گردید و فرمود: خداوند به من گفت: سلام بر شما ساكنان قبرستان! خوش بیارامید كه روزگار شما آسوده تر از روزگار این مردم است، فتنه ها همچون پاره های شب تیره پیش آمده اند. مدتی ایستاد و طلب آمرزش برای جمیع اهل بقیع كرد. بعد از سه روز، كسالت حضرت شدت گرفت در حالی كه پارچه ای به سر بسته و دست راست بر دوش امیرالمؤمنین علیه السلام و دست چپ بر دوش فضل بن عباس داشت وارد مسجد شد. به منبر نشست و فرمود: مردم نزدیك است كه من از میان شما بروم و مقداری مردم را موعظه كرد و از منبر فرود آمد و با مردم نماز ظهر ادا كرد و به خانه امِّ سلمه مراجعت نمود.
احتضار فرا رسید، رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ دیگر نمی توانست سخن بگوید، حضرت علی علیه السلام سر آن حضرت را بر روی سینه نهاد، ظرف آبی كنار آن بزرگوار بود هرگاه كه اندكی به هوش می آمد دستش را در آب فرو می برد و بر صورتش می كشید و می گفت: «خدایا در سكرات مرگ یاریم كن» «خدایا در سكرات مرگ مرا بنگر».
در این لحظه پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام خواست به لبهای او نزدیكتر شود. به او نزدیك شد. رسول الله صلی الله علیه و آله در زمانی طولانی به او راز گفت، پس امیرالمؤمنین علیه السلام سربرداشت و در گوشه ای نشست و حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله در خواب رفت. سپس از حضرت علی علیه السلام پرسیدند یا اباالحسن چه رازی بود كه پیغمبر با تو می گفت، فرمود: هزار باب از علم تعلیمم كرد كه از هر بابی هزار باب مفتوح می شود و وصیت كرد مرا به آن چیزی كه بجا خواهم آورد آن را انشاء الله تعالی! همین كه بیماری حضرت سنگین شد و رحلت نزدیك، به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بار دیگر سر او را به دامن بگیرد و فرمود: امر خداوند رسیده و چون جان من بیرون آید مرا بسوی قبله بگردان و متوجه تجهیز من باش، اول تو بر من نماز بگذار و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری.
در این لحظه صدای گریه حضرت فاطمه سلام الله علیها ، رسول الله صلی الله علیه و آله را متوجه خود كرد. از او خواست در كنارش بنشیند، رازی در گوش او گفت كه صورت فاطمه سلام الله علیها برافروخته شد و شاد گردید. (و احتمالاً راز همان بود كه تو اول كسی هستی كه در بهشت به من ملحق خواهی شد) و بالاخره روح مقدس یگانه شخصیت جهان آفرینش به ملكوت اعلی پیوست.[۲]
________________________________________
[۱] . زمر، ۳۰.
[۲] . اقتباس از بحار، جلد ۲۲، صفحه ۵۰۳ – ۴۵۵.
پرتویی از زندگی امام حسن مجتبی (ع)
نخستین مظهر و نشانهی كوثر كه بر دامان پاك فاطمهی اطهر (س) پا به عرصهی گیتی نهاد امام حسن علیه السلام بود. نشانهای از تجلی مقدسترین پدیدهای كه از خجستهترین پیوند برین انسانی، نصیب حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا (س) گردید. همان لؤلؤی كه از برزخ دو اقیانوس نبوت و امامت به ظهور پیوست و معجزهی بزرگ «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان، یخرج منهما اللؤلوء والمرجان». (1) را تجسم بخشید و كلام خدا در كلمهی وجود چنین ظاهر شد. از نیایی الهام گیر و پدری پیشوا، وارثی برخاكیان و جلوهای برافلاكیان پدید آمد با وراثتی ابراهیمی، مقصدی محمدی، منهجی علوی، زهرهای زهرایی كه عصای فرعون كوب موسی را در دست صلح آفرین عیسوی داشت و تندیس زندهی اخلاق قرآن بود و رایت جاودانگی اسلامی را در زندگی توام با مجاهده و شكیبایی تضمین كرد و بقاع امن و ایمان را به ابدیت در بقیع شهادت بر افراشت و مكتبش از خاك گرم مدینه به همه سوی جهان جهتیافت و با همهی مظلومیتش در برابر سیاهی و تباهی جبهه گرفت و به حقیقت اصالتبخشید و مشعلدار گمراهان و زعیم ره یافتگان گردید. حضرتش در بقیع بی بقعه; در جوار جدهی پدریش فاطمه بنت اسد، برادر زاده نازنینش امام سجاد علیهالسلام و مضجع امام باقر و امام صادق علیهما السلام آرمیده است. (2)
امام مجتبی علیه السلام در دامان حضرت زهرا (س) بزرگ شد. او از همان دوران كودكی از نبوغ سرشاری برخوردار بود وی با حافظهی نیرومندش، آیاتی را كه بر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نازل میشد، میشنید و همه را حفظ میكرد و وقتی به خانه میرفتبرای مادرش میخواند و حضرت فاطمه (س) آن آیات و سخنان رسول الله صلی الله علیه و آله را برای حضرت علی علیه السلام نقل میكرد و علی علیه السلام به شگفتی میپرسید: این آیات را چگونه شنیده است؟ و زهرای مرضیه میفرمود: از حسن علیه السلام شنیدهام. (4)
به داستانی در این مورد توجه كنید:
«روزی علی علیه السلام پنهان از دیدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببیند فرزندش چگونه آیات را بر مادرش تلاوت میكند.
امام حسن علیه السلام به خانه آمد و خواست آیات قرآن را برای مادرش بخواند; ولی زبانش به لكنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسید، گفت: مادر جان! گویا شخصیتبزرگی در این خانه است كه شكوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز میدارد». (5)
هر كس نیازی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله میبرد حاجتش رد نمیشد و هرچه در توان داشتبرای رفع نیاز مردم به كار میبرد و شنیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر كس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بین او و آتش دوزخ دیواری ایجاد میكند. (6)

امام حسن علیه السلام از منظر رسول الله صلی الله علیه و آله
آنچه از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حضرت مجتبی علیه السلام بیان شده است چنین است:
«هر كس میخواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن علیه السلام نگاه كند». (7)
«حسن گل خوشبویی است كه من از دنیا برگرفتهام». (8)
روزی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به منبر رفت و امام حسن علیه السلام را در كنارش نشانید و نگاهی به مردم كرد و نظری به امام حسن علیه السلام انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده كرده كه به بركت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد». (9)
یكی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله میگوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم كه امام حسن علیه السلام را بر دوش میكشید و میفرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار». (10)
روزی پیامبر معظم اسلام صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: ای پسر بر مركب خوبی سوار شدهای. پیامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است». (11)
شبی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نماز عشأ میخواند و سجدهای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحتبودم كه پیادهاش كنم. (12)
انس بن مالك نقل میكند كه: رسول الله صلی الله علیه و آله دربارهی امام حسن علیه السلام به من فرمود:
ای انس! حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر كسی او را اذیت كند، مرا اذیت كرده و هر كس مرا بیازارد، خدا را اذیت كرده است. (13)
زینب دختر ابو رافع میگوید: حضرت زهرا (س) در هنگام بیماری رسول الله صلی الله علیه و آله هر دو فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اكنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود:
«شرف و مجد و سیادتم را به حسن علیه السلام دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین علیه السلام بخشیدم». (14)
مورخین نوشتهاند «روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی میگذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی كه فحشهایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او كرده و سلامش كرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فكر میكنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم كرد. اگر گرسنهای سیرت میكنیم، اگر برهنهای میپوشانیمت، اگر نیازی داری، بینیازت میكنیم، اگر از جایی رانده شدهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده میكنیم، هماینك بیا و مهمان ما باش. تا وقتی كه اینجا هستی مهمان مایی...
مرد شامی كه این همه دلجویی و محبت را از امام مشاهده كرد به گریه افتاد و گفت:
«شهادت میدهم كه تو خلیفهی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر میداند كه مقام خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اكنون تو را محبوبترین خلق خدا میدانم.
آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی كه در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود. (15)
یكی دیگر از صفات برجستهی امام مجتبی علیه السلام انفاق و بخشش بیسابقهی اوست.
تاریخ نگاران نوشتهاند: امام حسن علیه السلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار داراییاش را به دو نصف كرده، نیمی را برای خود گذاشت و نصف دیگر را در راه خدا انفاق كرد. (16)
امام حسن علیه السلام ملجأ درماندگان، آرام بخش دلهای دردمندان و امید تهیدستان بود، هیچ گاه نشد كه فقیری به حضور آن بزرگوار برسد و دستخالی برگردد. در همین مورد نقل كردهاند: مردی به حضور امام حسن علیه السلام آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. امام حسن علیه السلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافهی پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد كه پولهایش را برایش ببرد. امام مجتبی علیه السلام پوستین خود را هم به آن مرد داد و فرمود: این را هم به جای كرایه به آن مرد بده. (17)

امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پدر
... لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدركه الاخرون بعمل... (18)
«شب گذشته مردی از این جهان در گذشت كه هیچ یك از پیشینیان - در انجام وظیفه و اعمال شایسته بر او سبقت نگرفتند و از آیندگان نیز كسی را یارای پا به پایی او نیست...
و سپس فرمود: علی علیه السلام در شبی رخت از جهان بست كه در آن شب عیسای مسیح به آسمان عروج كرد، یوشع بن نون جانشین موسای پیامبر نیز در آن شب درگذشت.
پدرم در حالتی دنیا را ترك كرد كه هیچ سیم و زر و اندوختهای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم كه از هدایای مردم به جا مانده بود كه قصد داشتبا آن خدمتكاری بگیرد.
در اینجا، امام گریست و مردم نیز همصدا با حضرت مجتبی علیه السلام گریستند.
سپس ادامه داد: من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من از خانوادهای هستم كه خداوند دوستی آنان را در كتاب خویش (قرآن) واجب كرده است آن جا كه میفرماید:
«قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا..». (19) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمیكنم جز دوست داشتن نزدیكانم [ اهل بیتم] ; و هر كس كار نیكی انجام دهد، بر نیكیاش میافزاییم».
بر این اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است كه خداوند بدان اشاره كرده است.
سپس بر جای خود نشست.
در این هنگام «عبدالله بن عباس» برخاست و به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و جانشین امام علی علیه السلام است، اكنون او رهبر و امام شماست. بیایید و با او بیعت نمایید!
مردم گروه گروه به سوی حضرت مجتبی علیه السلام روی آوردند و بیعت كردند. سپس امام علیه السلام خطبهای بیان فرمود كه در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر تاكید شده بود و مردم را از پیروی شیطان برحذر داشت و اهمیت ایمان و عمل خیر را یادآور گردید (20).
امام مجتبی علیه السلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بیعت كرد و با آنها شرط كرد كه: با هر كه من صلح كنم شما هم صلح كنید، با هر كه من جنگ كنم شما هم جنگ كنید و آنها قبول كردند (21).
در ضمن امام علیه السلام نامهای به معاویه نوشت و او را دعوت به بیعت كرد و متذكر شد كه اگر در امر ادارهی جامعه اخلال كند و جاسوس بگمارد با قاطعیتبرخورد خواهد كرد و در مورد دستگیری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد (22).
معاویه در پاسخ امام نوشت:
... من از تو سابقه بیشتری دارم، پس بهتر آن كه تو پیرو من باشی. من نیز قول میدهم كه خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بیتالمال عراق است در اختیار تو خواهم گذارد... (23) و چنین بود كه معاویه از پذیرش حق امتناع ورزید و نه تنها از بیعت با امام حسن علیه السلام خودداری كرد، بلكه عملا به طرح توطئه علیه حضرت پرداخت و با خدعه و فریب و تطمیع، افرادی را برانگیخت تا نسبتبه قتل امام علیه السلام اقدام نمایند و سرانجام این امام مظلوم در بیتخودش به دست همسرش «جعده» زهر خورانده شد و به جای این كه نوشی برای مولی باشد نیشی شد كه جگر امام مجتبی علیه السلام را پاره كرد.
امام علیه السلام با دسیسه معاویه مسموم گردید... (24) و پس از چهل روز در روز بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاك سپرده شد. چونان خورشیدی در دل زمین (25).
1) الرحمن، 19، 20 و 22.
2) با استفاده از مقدمهی مترجم كتاب زندگانی امام حسن علیه السلام تالیف باقر شریف القرشی.
3) تاریخ خلفأ، ص 73، سیوطی - دائرة المعارف بستانی واژهی حسن.
4) ترجمهی زندگانی امام حسن، ص59، باقر شریف القرشی.
5) همان، ص60.
6) اسد الغابه، ج2 ص185.
7) البدایة والنهایة، ج8.
8) الاستیعاب، ج2.
9) مسند احمد حنبل، ج5 ص44.
10) البدایة والنهایة، ج8.
11) صواعق المحرقة، ص280- حلیة اولیأ، ص226.
12) الاصابه، ج2.
13) كنز العمال، ج6 ص222، متقی هندی.
14) ترجمهی اعلام الوری ص304، طبرسی.
15) ستارگان درخشان، ص42، محمد جواد نجفی.
16) تاریخ یعقوبی، ج2 ص215- اسد الغابه، ج2 ص13، تذكره سبط بن جوزی، ص196.
17) ستارگان درخشان، ص46.
18) ارشاد مفید، ص348- جلأ العیون مجلسی، ص378، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ 1353.
19) شوری / 23.
20) زندگانی چهارده معصوم علیه السلام، ص543، عماد زاده.
21) جلأ العیون، ص378.
22) ارشاد مفید، ص350.
23) نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج16، ص35.
24) پیشوای دوم، ص28.
25) آفتابی در هزاران آیینه، ص119،
نامهاى امام
امام رضا(ع) در سال 148 هجرى قمرى یعنى حدود (1250) سال پیش در شهر مدینه به دنیا آمد. پدر ایشان امام موسى بن جعفر(ع)، یعنى امام هفتم شیعیان و مادرشان بانویى بزرگوار و خردمند به نام (تكتم) یا (نجمه) بود. امام رضا(ع) در همان سالى زاده شد كه پدربزرگ ایشان، یعنى حضرت امام جعفر صادق(ع)، به شهادت رسید.
نام ایشان (على ) است، ولى بر اساس شیوه اى كه در میان اعراب مرسوم است، به وى (ابوالحسن) مى گفتند. این گونه اسمها را (كنیه) مى نامند. علاوه بر نام و كنیه، گاه عنوان دیگرى نیز به افراد مى دهند كه آن را (لقب) مى گویند. امام هشتم داراى لقب هاى متعددى است. از جمله معروف ترین این القاب، (رضا)، (عالم آل محمد)، (غریب الغرباء)، (شمس الشموس) و (معین الضعفاء) است. نامیدن هر فرد به این نامها، یعنى اسم، كنیه و لقب دلیل خاصى دارد. گفته اند كه وى را به این جهت (رضا) لقب داده اند كه خدا از او راضى است.
دوران كودكى و جوانى امام در مدینه گذشت. اخلاق نیكو، دانش فراوان، ایمان و عبادت بسیار از ویژگى هایى بود كه امام را مشخص مى ساخت.
شخصیت اخلاقى امام
از خوش اخلاقى امام سخن بسیار گفته اند. در این جا به چند نمونه آن توجّه كن و ببین كه امام در برخورد با مردم به چه نكات ریزى دقّت مى كرده است. همه اینها براى ما درس (چگونه زیستن) است:
ـ هیچ گاه با سخن خود، دیگران را آزار نداد.
ـ سخن هیچ كسى را قطع نكرد.
ـ به نیازمندان بسیار كمك مى فرمود.
ـ با خدمتگزاران خود بر سر یك سفره مى نشست و غذا مى خورد.
ـ همیشه چهره اى خندان داشت.
ـ هرگز با صداى بلند و با قهقهه نمى خندید.
ـ هنگام نشستن، هرگز پاى خود را در حضور دیگران دراز نمى كرد.
ـ در حضور دیگران هرگز به دیوار تكیه نمى زد.
ـ به عیادت بیماران مى رفت.
ـ در تشییع جنازه ها شركت مى جست.
ـ از مهمانان خود، شخصا پذیرایى مى كرد.
ـ وقتى بر سر سفره اى مى رسید، اجازه نمى داد تا به احترام او از جاى برخیزند.
ـ به پاكیزگى بدن، موى سر و پوشاك خود بسیار توجه داشت.
ـ بسیار بردبار و صبور و شكیبا بود.
اینها گوشه اى از اخلاق امام بود. آیا با داشتن این اخلاق و رفتار نباید خدا از او راضى و خرسند باشد؟ و آیا سزاوار نیست كه او را (رضا) بنامند؟
آیا كسى كه خدا از او خشنود است، مردم از او خرسند نیستند؟ این گونه هست كه نام (رضا) براى آن امام بزرگوار برازنده و سزاوار است.
امام در نگاه شاعران
از همان دوران امام رضا(ع)، شاعران و نویسندگان در وصف بزرگوارى آن حضرت بسیار سروده اند و نوشته اند و هریك به گونه اى آن امام را به نیكى وصف كرده اند. شنیدنى است كه شاعرى بود به نام (ابونواس) كه در سرودن بسیار توانایى داشت. به او گفتند: تو درباره همه چیز شعر گفته اى ، كوه و دشت و شراب و موسیقى را در اشعار خود ستوده اى ، اما شگفتا كه در باره موضوع مهمى مانند شخصیت والاى امام رضا سكوت كرده اى ! در حالى كه تو ایشان را خوب مى شناسى و با اخلاق و رفتار و بزرگوارى حضرت آشنایى كامل دارى . ابونواس ابتدا در پاسخ گفت: به خدا سوگند، تنها بزرگى او مانع از انجام این كار شده است، چگونه كسى چون من، درباره شخصیت برجسته اى همچون امام رضا(ع) شعر بسراید؟ آن گاه شعرى گفت كه چكیده معنى آن چنین است:
از من نخواهید كه او را بستایم، من را توان آن نیست تا انسانى را مدح كنم كه جبرئیل خدمتگزار آستان پدر اوست.
شاعران فارسى زبان نیز در باره امام رضا(ع) سروده هاى فراوانى دارند.
شخصیت معنوى امام
گفتیم كه امام رضا(ع) از نظر توجه به مسائل معنوى و پرداختن به امور عبادى نیز برجسته بود. روایتها و داستانهاى بسیارى از این جنبه زندگى امام در كتابهاى تاریخى نقل شده كه شنیدن آن براى همه ما جالب است. ما وقتى مى بینیم كه امام ما و پیشوایى كه او را به رهبرى خود پذیرفته و زندگى او را الگوى خود قرار داده ایم، این چنین عبادت مى كند و این گونه به مسائل عبادى توجه دارد، خود نیز ناگزیریم كه همان شیوه را پیروى كنیم و از همان روش درس بیاموزیم.
در اینجا به چند نمونه از نكاتى كه تاریخ نویسان در این زمینه مورد توجّه قرار داده اند اشاره مى كنیم...
ـ شبها كم مى خوابید و بیشتر شب را به عبادت مى پرداخت.
ـ بسیارى از روزها را روزه مى گرفت.
ـ سجده هایش بسیار طولانى بود.
ـ قرآن بسیار تلاوت مى كرد.
ـ به نماز اول وقت پایبند بود.
ـ بجز هنگام نماز هم به مناجات به خدا انس داشت.
در كتابهاى تاریخ و حدیث، از امام رضا علیه السلام دعاهاى فراوانى نقل شده كه ما بخشى از آن را در جاى دیگرى از این سایت گرد آورده ایم. اینجا را كلیك كن تا با شیوه دعا كردن امام آشنا شوى .
دوست عزیز من!
حتما مى دانى كه پرداختن به این مسائل به معنى گوشه گیرى نیست و نمازخواندن و روزه داشتن و تلاوت قرآن نباید سبب رها كردن مسؤولیتهاى اجتماعى شود. زندگى امام رضا(ع)، خود بهترین نمونه براى این امر است. اگر با ما باشى و دنباله این متن را بخوانى و در دیگر بخشهاى این سایت نیز گشت و گذار كنى ، خواهى دید كه امام رضا(ع) كه در زمان خود بیشتر از هر كس دیگرى عبادت مى كرد و نماز مى خواند و روزه مى گرفت، نه تنها از مسؤولیتهاى بزرگ اجتماعى گریزان نبود، بلكه پیوسته به امور مسلمانان اهتمام داشت و توجه به آن را یكى از بزرگترین رسالتهاى خویش مى دانست. پذیرفتن ولایتعهدى در آن شرایط خاص، یكى از آشكارترین نمونه هاى این امر است.
شخصیت علمى امام
امام رضا(ع) جایگاه علمى ویژه اى داشت. او از دانشى سرشار بهره مند بود و این برجستگى علمى او در رویارویى با دانشمندان ادیان و مذاهب دیگر، بهتر آشكار مى شد. جلسات و محافلى كه علما و دانشمندان مختلف گرد هم مى آمدند و به بیان دیدگاهها و نظرات خویش مى پرداختند، در آن زمان رونق خاصى داشت. حاكمان آن عصر، گاه براى جلوه دادن شكوه دربار خویش، گاه به منظور گرایش دانشمندان به دربار، و زمانى براى این كه بر عقیده كسى چیره شوند، در كنار مجالس دیگر، به برگزار كردن نشستهاى علمى نیز مى پرداختند. این محافل كه به جلسات (مناظره) معروف بود، بهترین مكان براى ابراز شایستگى هاى علمى افراد به شمار مى رفت.
در عصر امام رضا (ع)، آن گاه كه همه دانشمندان جمع مى شدند و به گفت و گو مى پرداختند و سرانجام در پاسخ دیگران فرو مى ماندند، دست به دامان امام رضا(ع) مى شدند تا بر حقانیت مطلب خویش گواهى دهند.
در بالا گفتیم كه یكى از مهم ترین و معروف ترین لقب هاى امام رضا (ع)، (عالم آل محمد) است. این كه از میان همه امامان شیعه، حضرت امام رضا به این لقب شهرت یافته است، خود دلیل برجستگى آن امام از جهت دانشهاى رایج در زمان خویش و یافتن فرصت براى آشكارسازى آن علوم مى باشد.
اباصلت كه یكى از یاران امام است، از برادرزاده امام رضا (ع) روایتى نقل مى كند كه خواندنى است. با توجه به این روایت تو هم مى توانى بفهمى كه این لقب حضرت از كجا آمده است. او مى گوید:
امام موسى بن جعفر(ع) به فرزندانش مى فرمود: برادرتان، على بن موسى (یعنى امام رضا)، عالم آل محمد است... نیازهاى دینى خود را از وى فرا بگیرید و آن چه را به شما آموزش مى دهد، به یاد داشته باشید، زیرا پدرم امام صادق(ع) بارها به من مى فرمود: عالم آل محمد در نسل توست و اى كاش من مى توانستم او را ببینم.
شنیدن این دو حدیث هم حتما براى تو جالب است. یكى از زبان شیرین خود امام است و دیگرى را یكى از یاران حضرت نقل كرده است....... حدیث نخست این است:
در حرم پیامبر(ص) مى نشستم و دانشمندان مدینه هرگاه در مسأله اى با مشكل روبرو مى شدند و از حلّ آن ناتوان مى ماندند، به سوى من رو مى آوردند و پاسخ مى گرفتند.
... و حدیث دوم را عبدالسلام هروى نقل كرده كه در بیشتر نشستهاى علمى امام حاضر بوده است.
هیچ كسى را از امام رضا (ع) داناتر ندیدم و هر دانشمندى كه او را دیده به دانش برتر او گواهى داده است. در نشستهایى كه گروهى از دانشوران و فقیهان و دانایان ادیان گوناگون حضور داشتند، بر تمامى آنها چیره شد، تا آن جا كه همه آنان به ناتوانى علمى خود و برترى امام اعتراف كردند و گواهى دادند.
یكى از نكاتى كه در بررسى شخصیت علمى امام مورد توجه همگان قرار گرفته و آن را بازگو كرده اند، این است كه امام رضا (ع) با هر گروهى به زبان خودشان سخن مى گفت و به تعبیر اباصلت، شیواترین و داناترین مردم به هر زبان و فرهنگى بود. اباصلت كه خود این سخن را مى گوید، از این تسلط امام به زبانهاى مختلف شگفت زده مى شود و این تعجّب خود را به امام اظهار مى نماید و امام در پاسخ مى فرماید:
من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه مى شود چنین فردى زبان آنان را درك نكند؟ مگر نشنیده اى كه امیرالمؤمنین على (ع) فرمود: به ما (فصل الخطاب) داده اند، و آن چیزى نیست، جز آشنایى با زبان دیگران.
اینها همه، نمونه اى از شخصیت علمى امام است. در كتابهاى تاریخى كه به بررسى ابعاد مختلف زندگى امام رضا(ع) پرداخته اند، این نكات به صورت گسترده مورد بحث قرار گرفته و رخدادهاى متعددى كه گواه برترى علمى امام است، بازگو شده است.
شخصیت سیاسى امام
تمام عمر امام رضا(ع)، چه آن زمان كه هنوز به مقام امامت نرسیده بود و چه آن گاه كه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام موسى كاظم(ع)، مسئولیت امامت و رهبرى شیعیان را بر عهده داشت، در زمان حكومت عباسیان بود.
عباسیان با ادعاى انتساب به پیامبر اكرم(ص)، و با بهره گیرى از احساسات مردم بر ضد امویان، توانستند آنان را از حكومت كنار بزنند و خود بر تخت فرمانروایى مسلمانان بنشینند. با سركوب امویان، آنان دیگر قدرت و توانى نداشتند كه خطر مهمى براى عباسیان به شمار روند. عباسیان تنها خطر براى حكومت خود را شیعیانى مى دانستند كه با فرمانبرى از امامان معصوم، حاكمان آن روزگار را ناحق مى شمردند و مى كوشیدند تا آنان را از حكومت ساقط كنند.
بنابراین، دشمن شماره یك حاكمان عباسى ، امامان شیعه بودند و به همین دلیل است كه همه امامانى كه در روزگار این حاكمان ستمگر مى زیستند، به دست آنان به شهادت رسیدند.... عباسیان ستم پیشه به اندازه اى بر شیعیان فشار آوردند و آنان را مورد تهدید و شكنجه و آزار و تبعید و آوارگى قرار دادند كه حتى تاریخ نویسان نیز از بازگو كردن آن دچار شرمندگى شده اند.
در نمودار پایین نشان داده ایم كه امام رضا(ع) با چه كسانى از حاكمان عباسى هم دوره بوده است.

ده سال از دوران امامت حضرت رضا(ع)، با حكومت هارون همزمان بود. در این ده سال، موقعیت مناسبى براى مبارزه علنى و رسمى براى امام رضا(ع) پدید نیامد و بیشتر تلاش سیاسى امام به صورت پنهانى رهبرى مى شد، اما در گوشه گوشه سرزمینهاى مسلمانان جنبشها و قیامهاى پیاپى شیعیان، حكومت عباسى را به تنگ آورده و هارون در برخورد با آنها دچار سردرگمى شده بود. به این گفت و گو كه میان هارون و یكى از درباریان قدرتمند وى رد و بدل شده است توجّه كن:
_ اى هارون! این على بن موسى است، كه بر جاى پدر خویش تكیه زده و امامت و رهبرى شیعیان را از آن خود مى داند. چه باید كرد؟
_ آن خطایى كه در كشتن پدرش موسى مرتكب شدیم براى ما بس است! یعنى مى خواهى تمام آنان را بكشم؟! مگر مى شود؟
اما... در میان همه حاكمان عباسى ، مأمون چهره اى دیگر داشت. او كه برادر خود، امین را كشت تا خود به حكومت برسد، در برخورد با شیعیان و به ویژه شخص امام رضا(ع) از راهى دیگر وارد شد و شیوه اى دیگر را در پیش گرفت.
در این جا خوب است به چند نمونه از اظهار نظر تاریخ نویسان درباره شخصیت پیچیده مأمون آگاه شوى تا دریابى كه امام رضا(ع) با چه انسان مرموزى روبرو بوده است.
یكى مى گوید:
مأمون از نظر دوراندیشى ، اراده قوى ، بردبارى ، دانش، زیركى ، بزرگى ، شجاعت و جوانمردى از همه عباسیان برتر بود.
دیگرى مى نویسد:
مأمون در عین حال كه در مجالس عیش و نوش شركت مى جست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمى و مباحث فقهى و... علاقه شدید داشت!
دیگرى مى گوید:
گاهى مانند یك دیندار دلسوز، مردم را به علت كوتاهى در نماز و فرو رفتن در لذات و پیروى از شهوات و... نكوهش مى كرد و آنان را از عذاب الهى مى ترساند، و زمانى خودش در بزم خوشگذرانى و مجالس عیش و نوش شركت مى نمود.
یكى هم چنین اظهار مى دارد:
مأمون زیرك ترین حاكمان عباسى و داناترین ایشان به فقه و كلام بود.
... و از این یك بشنو كه مى گوید:
مأمون روزى ادعاى تشیع مى كرد و وجودش را لبریز از دوستى و عشق به على (ع) نشان مى داد و در فاصله اى اندك، نقاب از چهره برمى گرفت و تا آن جا پیش مى رفت كه حاضر نبود در مجلس او حتى از عنصر تبهكار و جلادى همچون حجاج بن یوسف، خرده بگیرند.
آیا همزمانى با چنین موجود پیچیده و ابهام آلودى كه تلاشى جز پایدارى بیشتر حكومت عباسى ندارد، اما در همان حال، بزرگترین مخالف خود، یعنى شخص امام رضا(ع) را به ولى عهدى خویش برمى گزیند، آسان است؟
به هرحال، مأمون با این خصوصیاتى كه داشت، پس از رسیدن به قدرت، و به منظور پایدار ساختن اركان حكومت خود، تصمیم گرفت با امام رضا(ع) به گونه اى دیگر برخورد نماید. پس، براى امام نامه نوشت و حضرت را به ولى عهدى خود منصوب كرد. امام ابتدا از پذیرش این امر خوددارى فرمود، اما پیگیرى و پافشارى مأمون و خوددارى امام، به آن جا انجامید كه مأمون دو تن را به نمایندگى از سوى خود كه در خراسان بود، روانه مدینه كرد و آنان در نزد امام هدف خود را چنین بیان كردند:
مأمون ما را مأمور كرده كه شما را به خراسان ببریم.
امام هم كه شیوه هاى حاكمان را مى شناخت و مى دانست مأمون كه از كشتن برادر خود پروا ندارد، از این تصمیم خود دست بردار نیست، ناگزیر از ترك مدینه شد.
هجرت امام به خراسان
امام رضا(ع) هنگامى كه خود را ناچار به سفر یافت، براى این كه ناخرسندى خود را از این سفر اعلام فرماید، چندین بار در كنار حرم مطهر پیامبر اكرم(ص) حضور یافت و به گونه اى به زیارت پرداخت كه همگان فهمیدند این سفر مورد رضایت امام نیست.
یكى از شاهدان این ماجرا نقل مى كند كه امام را در حال زیارت دیدم، نزدیك رفتم و براى این كه امام در آستانه سفر است به ایشان شادباش گفتم، اما حضرت چنین پاسخ داد:
مرا به حال خود بگذار! من از جوار جدم پیامبر(ص) خارج مى شوم و در غربت از دنیا خواهم رفت!
پس از آن هم، امام همه اقوام و نزدیكان خود را فراخواند و در جمع ایشان فرمود:
بر من گریه كنید! زیرا دیگر به مدینه بازنخواهم گشت.
این امر نشان مى دهد كه امام با نقشه شوم مأمون آشنا بوده، ولى راهى جز پذیرفتن تصمیم وى نداشته است.
بارى ، امام به همراه فرستادگان مأمون مدینه را پشت سرگذاشته، رهسپار خراسان شد، جایى كه مأمون در آن جا مى كرد.
بنا به فرمان مأمون، مسیر امام از مدینه تا خراسان، به گونه اى تعیین گردید كه مردم شهرهاى شیعه نشین از دیدار امام محروم شوند. زیرا اگر شیعیان موفق مى شدند از نزدیك امام خود را زیارت كنند و با ایشان دیدار نمایند و از سخنان آن حضرت بهره مند شوند، بیش از پیش به وى ارادت مى یافتند و این خود خطر بزرگى براى حكومت مأمون به شمار مى آمد. بنابراین، شهرهاى كوفه و قم از مسیر سفر امام حذف گردید. اما در این كه امام از كدام مسیر به خراسان و شهر مرو رسیده است، میان تاریخ نویسان اختلاف است. خلاصه مسیرهایى كه براى این سفر نقل شده از این قرار است:
1 ـ مدینه، بصره، اهواز، فارس (شیراز)، اصفهان، رى ، سمنان، دامغان، نیشابور، توس، سرخس، مرو.
2 ـ مدینه، بصره، اهواز،اصفهان، كوه آهوان، سمنان، نیشابور، توس، سرخس، مرو.
3 ـ مدینه، بصره، اهواز،اصفهان، یزد، طبس، نیشابور، توس، سرخس، مرو.
4 ـ مدینه، بصره، اهواز، فارس (شیراز)، كرمان، طبس، نیشابور، توس، سرخس، مرو.
اگر به این نقشه مراجعه كنى ، مى توانى مسیر سفر تاریخى امام را بهتر در ذهن بسپارى .
حدیث سلسلة الذهب
امام رضا(ع) در این سفر تاریخى ، هر جا كه توانست كوشید تا مردم را با اسلام، قرآن، تشیع، اخلاق اسلامى ، آرمانهاى دینى و احكام مذهبى آشنا سازد. از جمله مهمترین فرازهاى این سفر، توقف امام در نیشابور و سخن تاریخى ایشان در جمع گروه بسیارى از مردم و حدیث شناسان این شهر است.
آشنایى با این سخن و حدیث امام براى همه ما جالب است.
این حدیث به (سلسلة الذهب) شهرت دارد. دلیل این نامگذارى را خواهى دانست. اما بهتر آن است كه نخست، با چگونگى بیان حدیث و اصل آن آشنایى پیدا كنى :
دو تن از حدیث شناسان نیشابور خدمت امام رضا(ع) رسیده، گفتند:
اى بزرگوار!
اى بازمانده از دودمان امامان!
اى سلاله پاك پاكان!
اى فرزند پیامبر!
به حق پدران و اجداد پاك و نیاكان نیكومقام سوگندت مى دهیم كه پرده را بردارى ، رخسار خود را به ما نشان دهى و حدیثى از نیاكان خود را براى ما بازگو فرمایى ... تا خاطره اى فراموش نشدنى از شما داشته باشیم.
امام كاروان را از حركت بازداشت، پرده هودج را كنار زد...
انبوه جمعیت مى كوشیدند تا خود را به امام نزدیك كنند...
اما آنان كه حدیث مى نوشتند از مردم خواستند كه آرام باشند تا آنان بتوانند سخن امام را بشنوند و آن را براى تاریخ ثبت كنند و به یادگار بنویسند.
آن گاه امام چنین فرمود:
پدرم بنده شایسته خدا، موسى بن جعفر،
از پدرش جعفر بن محمد،
و او از پدرش محمد بن على ،
و او از پدرش على بن الحسین،
و او از پدرش حسین بن على ،
و او از پدرش على بن ابى طالب،
نقل كرده كه از پیامبر(ص) شنیده است،
و پیامبر از جبرئیل دریافت كرده
كه خداوند فرموده است:
كلمه لا اله الا الله دژ استوار من است. هر كس كه وارد آن دژ شود از عذاب من ایمن خوهد بود.
گوشها شنیدند و قلمها نوشتند... در میان مردم همهمه افتاد. دهها هزار مرد و زنى كه این سخن را دریافتند آن را براى یكدیگر باز مى گفتند... كاروان امام به راه افتاد، اما حضرت ندا در داد و آن را از رفتن بازداشت و فرمود:
با شرایط آن... و من از شرطهاى آن هستم.
امام در این حدیث بسیار كوتاه و فشرده، نكات بسیار بلندى را بیان فرموده است. به این نكات توجه كن:
1 ـ اهمیت مسأله توحید و محور بودن آن در اندیشه اسلامى .
2 ـ پیوستگى معارف خاندان امامت به شخص پیامبر اسلام(ص) و به سرچشمه وحى .
3 ـ پیوند گسست ناپذیر توحید با رهبرى .
4 ـ تثبیت امامت حضرت رضا علیه السلام و ردّ دیدگاه كسانى كه به امامت ایشان باور نداشتند.
اما چرا این حدیث را (سلسلة الذهب) نامیده اند؟
وقتى جمله اى از كسى نقل مى شود، گاه چندین نفر در بازگو كردن آن نقش دارند و آن را از قول كسان دیگر روایت مى كنند. این افراد را در اصطلاح علم حدیث، (سلسله سند حدیث) مى گویند. مثلاً در همین حدیث، كه امام رضا(ع) این سخن را از قول پدران خود نقل مى فرماید، این افراد، سلسله سند این حدیث نامیده مى شوند. از آن جا كه همه این افراد، امامان عزیز ما شیعیان هستند، این حدیث در تاریخ به عنوان حدیثى كه همه سلسله سند آن طلایى و زرّین هستند معروف شده است و آن را (سلسلة الذهب، یعنى رشته طلایى ) نام داده اند.
این حدیث از آن زمان كه از زبان مبارك امام شنیده شد، همواره مورد توجه و عنایت حدیث شناسان، تاریخ نویسان و هنرمندان بوده است. تا كنون نیز هنرمندان آن را به شیوه هاى مختلف نوشته و عرضه كرده اند. با انتخاب اینجا مى توانى چندین تابلو را كه این حدیث را در آن نوشته اند، ببینى .
امام رضا علیه السلام در خراسان
به هرترتیب، امام رضا(ع) وارد شهر مرو، مقر حكومت مأمون شد. مأمون مجلسى آراست و در آن امام را در مراسمى رسمى ، به ولى عهدى خود منصوب كرد. حضرت در آن مجلس، حكم مأمون را گرفته، بر آن یادداشتى نوشت و با تیزبینى و درایتى كه برخاسته از مقام امامت ایشان بود، به ارزشهاى والاى اسلامى اشاره نمود و در برابر دسیسه اى كه مأمون چیده بود با یاد و نام اهل بیت علیهم السلام، حقانیت ایشان و تصریح به عمر كوتاه خود، فهماند كه این منصب را با انگیزه شخصى نپذیرفته و تنها عامل قبول این سمت، پافشارى مأمون بوده است.
برخوردهاى حكیمانه امام با این مسأله، چه در طول سفر و چه در ایام اقامت در مرو، سبب شد تا بر خلاف پندار مأمون، امام بیش از گذشته در میان مردم شناخته شود و در دل ایشان جاى گیرد.. این امر موجب این شد كه مأمون در فاصله اى نه چندان دراز، از ترفند شكست خورده خود احساس ناراحتى كند و در اندیشه محدود ساختن فعالیت هاى امام و حتى از میان بردن ایشان فرو رود.
یكى از نشانه هاى این امر، جلوگیرى وى از برپایى نماز عید فطر به امامت حضرت رضا علیه السلام است.
دو تن از شاهدان، واقعه را چنین روایت كرده اند:
عید فطر فرا رسید... مأمون _ شاید _ به دلیل بیمارى ، به امام رضا(ع) پیام داد كه نماز عید را به جاى وى برپا دارد. امام، بر پایه آن چه قبلاً شرط كرده بود كه در مراسم حكومتى دخالت نكند، از قبول این امر خوددارى ورزید. اما مأمون پیك فرستاد كه هدف از این پیشنهاد، تثبیت امر ولایت عهدى شماست و دوست دارم مردم به این وسیله اطمینان پیدا كنند كه ولایتعهدى را براستى پذیرفته اى !
امام پیشنهاد وى را پذیرفت به این شرط كه نماز را همچون جدّش رسول خدا (ص) برپا دارد. مأمون هم قبول كرد و دستور داد تا نظامیان و درباریان و همه مردم صبح روز عید نزدیك خانه امام گرد هم آیند و امام را از منزل تا محل نماز همراهى نمایند.
امام از خانه خارج شد، در حالى كه خود را خوشبو ساخته، عبایى بر دوش انداخته، عمامه اى بر سر نهاده، عصایى در دست گرفته و با پاى برهنه، با گامهایى استوار رهسپار شد تا نماز عید را بخواند. امام كه تكبیر مى گفت، فریاد تكبیر مردم در سراسر شهر طنین انداخت، نظامیانى كه سواره بودند از مركب پیاده شدند، و همه به پیروى از امام، پاى خویش را برهنه ساختند.
فضل بن سهل، وزیر زیرك مأمون، با دیدن این صحنه، خود را به خلیفه رساند و مأمون را از جوّ شهر آگاه ساخت و یادآور شد كه اگر این گردهمایى ادامه یابد، جایگاه خلیفه در دیدگاه مردم از ارجمندى مى افتد و همه دلها به امام مى گرود. پس مأمون نیز فرمان داد كه امام را از نیمه راه بازگرداندند و نماز اقامه نشد.
در بازگشت، امام با اندوه بسیار فرمود:
بارخدایا! اگر وضعیت كنونى جز با مرگ من دگرگون نمى شود، هم اینك در آن شتاب فرما!
شهادت امام رضا علیه السلام
مأمون كه روز به روز گرایش بیشتر مردم به امام رضا(ع) را مى دید، در برابر هم مسلكان خود، یعنى خاندان عباسى هیچ بهانه اى نداشت. پس تصمیم گرفت راهى بغداد شود تا از نزدیك با ایشان به گفت و گو بنشیند.
اما آیا او در این سفر چه ارمغانى براى آنان به همراه داشت؟
آیا مى توانست امام را از ولایتعهدى بركنار كند؟
آیا مى توانست بیعت گسترده اى كه از مردم گرفته بود، نادیده بگیرد؟
آیا مى توانست واكنش مردم به بركنارى امام را تحمل كند؟
آیا مى توانست در برابر ناخرسندى انبوه شیعیان و پیروان امام، دلیل قانع كننده اى بیاورد؟
این جاست كه باردیگر مأمون چهره واقعى خود را نمایان مى سازد و به خشونت پنهان و سیاست بازى روى مى آورد.
او نخست، وزیرش فضل بن سهل را مى كشد و بر جنازه او اشك مى ریزد و براى یافتن قاتلان او جایزه تعیین مى كند و آن گاه كه آنان را دستگیر مى كنند، آنان شهادت مى دهند كه مأمون خود به این كار فرمان داده است، اما او ناباورانه آنان را مى كشد.
سپس برنامه حذف امام رضا(ع) را دنبال مى كند، اما مى كوشد كه این برنامه را به گونه اى عملى سازد كه دامان خود او از این امر پاك نشان دهد. پس در راه سفر به بغداد، در توس توقف مى كند و در همان جا با خوراندن انار یا انگور زهرآلود به حضرت، امام رضا(ع) را مسموم مى سازد و مانند آن چه پس از قتل فضل بن سهل كرد، در این جا نیز بر پیكر پاك امام اشك مى ریزد و حضرت را در كنار قبر پدر خود هارون الرشید دفن مى كند.
امام رضا(ع) پیشتر، شهادت خود به دست مأمون را به برخى از یاران خود گوشزد كرده بود. از جمله یك بار به دو تن از اصحاب خویش فرموده بود:
اینك هنگام بازگشت من به سوى خدا فرا رسیده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپیوندم. تومار زندگى ام به انجام رسیده است. این حاكم خودكامه (مأمون) تصمیم گرفته است كه مرا با انگور و انار مسموم به قتل برساند.
در میان نقل قول هاى گوناگون درباره روز و ماه و سال شهادت امام رضا(ع)، مشهورتر آن است كه حضرت در روز جمعه، آخر ماه صفر سال 203 هجرى قمرى به شهادت رسیده، در حالى كه 55 سال از عمر مبارك امام سپرى شده است.
آیا مى دانى از آن تاریخ تا كنون چند سال مى گذرد؟
محل شهادت امام هم به گفته همه تاریخ نویسان، شهر توس و محل دفن ایشان نیز در باغ حمید بن قحطبه در سناباد بوده كه بعدها (مشهد الرضاـمحل شهادت امام رضا علیه السلام) نام گرفته و اینك به نام مشهد شهرت دارد.
آرى ... دوست عزیزم!
گویا چنین مقدّر بود كه فرزندى از نسل پاك پیامبر اكرم (ص) و امامى از امامان شیعه، در سرزمینى دور از مدینه پیامبر به شهادت رسد، تا مرقد نورانى اش قلب میلیونها انسان خداجوى دلباخته را به ولایت فراخواند و بارگاهش پناهگاه دلهاى شكسته اى باشد كه در این سوى خاك در پناه آن مزار با شكوه به آرامش رسند.
سلام بر هشتمین امام پاك!
سلام بر هشتمین جانشین پیامبر!
سلام بر او....
آن گاه كه زاده شد...
آن گاه كه مظلومانه به شهادت رسید..
و آن گاه كه در اوج عظمت و شكوه، گام بر صحنه رستاخیز گذارد.
منبع : شبكه امام رضا (ع)

نظر دهید