گفتوگوی ایانا با کارمند جسور اداره کل دامپزشکی استان تهران/ از بیحسی نیمی از بدن تا فتح قله
«وحید زندی فخر» در خبرگزاری کشاورزی ایران نوشت:
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، نشان آدمیت
عقربهها دقیقا ساعت ۳ بعدازظهر را نشان میداد. درست در همین زمان، قرار مصاحبه داشتم. کاری نداشتم بهجز انتظار کشیدن. ناخودآگاه به سمت پنجره رفتم و از طبقه دوم ساختمان خبرگزاری به درون حیاط، چشم دوختم. زنی را دیدم که داشت دوچرخهاش را به یکی از درختان کناری محوطه زنجیر میکرد. با خودم گفتم: "این خانم چه فکری با خودش کرده که در این موقع روز و در هوایی چنین گرم، دوچرخهسواری میکند؟ علاوه بر آن، در این ساختمان چه میکند؟ یعنی با چه کسی کار دارد؟"
اتفاقا همسرش نیز که محل کارش در نزدیکی خبرگزاری ماست، به حیاط ساختمان موسسه فرهنگی ورزشی "جهادگران" آمده بود و با آوردن قفل و زنجیر، داشت در بسته شدن دوچرخه او کمک میکرد. نور آفتاب به قدری بود که دیگر تاب و توانم را از کف دادم و دوباره درون صندلیام خزیدم و خنکای نسیم کولرگازی را بر کنجکاویهای بیاساس، ترجیح دادم. هنوز چند ثانیهای نگذشته بود که زنگ خبرگزاری به صدا در آمد. در که باز شد، همان بانوی ورزشکار با کلاه و دستکش مخصوص دوچرخهسواری و کولهای بر پشت، مقابل در ایستاده بود. خودش را که معرفی کرد، تازه فهمیدم او همان کسی است که با من قرار مصاحبه داشت. «بهناز محرمزاده» یکی از کارمندان موفق بخش آزمایشگاه دامپزشکی استان تهران که داستانی خواندنی دارد؛ البته او کسی است که از تلخترین اتفاق زندگی، شیرینترین لحظهها را بیرون کشیده و همین حادثه ناگوار، مسیر زنده بودنش را به کلی تغییر داده به طوری که تمام آرامش امروزش را مدیون همان اتفاق شوم میداند.
شاعر میگوید:
از پنجرهی فلسفه، دنیا زیباست
مهتاب و گل و زمین و دریا زیباست
مثبت که ببینی، همهی جزئیات
حتا غم نقصان و بلاها زیباست
شاید بتوان او را مصداق کامل همین رباعی دانست. او زیبا دید، زیبا اندیشید و زیباتر از نعمتهای پروردگارش تغذیه کرد تا پشت یکی از سرسختترین بیماریهای قرن را به خاک بمالد. البته نمیتوان سهم همراهی نزدیکانش به ویژه مدیران بالادستی را در این پیروزی، نادیده گرفت. به طوری که از نظر خودش اگر همراهی و همدردی آنها نبود، شاید هرگز نمیتوانست در این مسیر به قله موفقیت برسد. راستی، او کوهنوردی را هم به صورت کاملا حرفهای دنبال میکند.
محرمزاده، کارشناس علوم و صنایع غذایی است و در حال حاضر به عنوان کارشناس آزمایشگاه در اداره کل دامپزشکی استان تهران فعالیت میکند. بهتر است باقی داستان را از زبان خودش که در واپسین روزهای ماه رمضان میهمان ایانا شد و امروز به مناسبت عید فطر منتشر می شود، بشنویم. آنچه در ادامه میخوانید، گپ و گفت من به اتفاق علیرضا صفاخو، سردبیر خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا)، با این بانوی موفق بخش کشاورزی کشور، در مبارزه با یکی از خطرناکترین بیماریهای صعبالعلاج است.
**********************
ماههای نخست بیماری
چندماهی بود که سمت راست بدنم خوابرفتگی داشت. کمکم وضعیت به گونهای شد که دیگر داشتم تاب و توانم را از دست میدادم و در انجام کارهای روزمرهام اختلال ایجاد شده بود. بالاخره به اصرار یکی از دوستان، به یک متخصص مراجعه کردم. او برایم ام.آر.آی نوشت و بعد از انجام این تست، خودم به تنهایی نزد دکتر رفتم و برای شنیدن هر مسالهای آمادگی داشتم. آن متخصص نیز بدون هیچ کم و کاستی، حقیقت را به من گفت و پیشنهاد داد که به یک متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنم. ام.اس، از آن دسته بیماریهایی بود که در آن زمان یعنی سال ۸۲ کمتر کسی اطلاعات کاملی از آن داشت. اذهان عمومی، بیشتر تصور میکند که این بیماری یعنی در نهایت روی ویلچر نشستن و به استقبال مرگ رفتن! البته آن سالها من نیز اطلاعات ناقصی از ام.اس داشتم و نمیدانستم چه آیندهای انتظارم را میکشد. دقیقا به یاد دارم که وقتی از بیمارستان بیرون آمدم انگار همه چیز عوض شده بود. در حال خودم نبودم، به طوری که خیابان ولیعصر را با پای پیاده به سمت جنوب میرفتم و مدام اشک میریختم. نه آدمهای اطرافم را میدیدم و نه به اصوات حواشی خیابان، واکنش نشان میدادم. با خودم زمزمه میکردم که نمیخواهم روی ویلچر بنشینم و هنوز جوان هستم و آرزومند. ناگهان به خودم آمدم و متوجه شدم که به میدان راهآهن رسیدهام. ایستادم؛ چشمانم را بستم و سعی کردم خود واقعیام را پیدا کنم. یک لحظه از درون، نیرویی به من تلنگر زد و ناگهان ارادهای خاص در وجودم شکوفا شد. با ام.اس حرف زدم و به او گفتم: بد کسی را پیدا کردهای. این مبارزهای است که در نهایت من پیروز میدان هستم و کسی که باید شکست بخورد و زمین را ترک کند، تو هستی. با همین مقدمه و توکل برخدا به جنگ با بیماری برخاستم.
اراده آهنین با اتفاقات جدید
موضوع بیمار بودنم را فقط با خواهر کوچکترم در میان گذاشتم و بدون صحبت باکسی، مطالعه درباره این بیماری را آغاز کردم و فهمیدم که دلیل بروز ام.اس هنوز کشف نشده است. اما به طور ناگهانی، سیستم ایمنی بدن علیه خود عمل کرده و به اعصاب مرکزی حمله میکند. در این حالت، غلاف میلین سلولهای عصبی از بین رفته و عصب بدون محافظ میماند. بنابراین بسته به نوع سلول عصبی، کارکرد یکی از اعضای بدن مختل میشود. مشکل اینجاست که تمام سلولهای بدن قابلیت بازسازی دارند، بهجز سلولهای عصبی. به همین دلیل داروی خاصی هم برای بهبود ام.اس وجود ندارد و هر علاجی هم که برای آن در نظر گرفته میشود، برای پیشگیری از گسترش بیماری است نه درمان. این اطلاعات برای شروع مبارزه با این بیماری لازم بود. طبق قانون جذب، وقتی شما برای انجام کاری اراده میکنید و تصمیم میگیرید که آن را به هر شکل ممکن به پایان برسانید، تمام کائنات با شما هم نوا شده و در راستای خواست شما اتفاقات را مانند قطعات پازل به زیبایی کنار هم میچیند. در همین راستا با معلمی معنوی آشنا شدم که در کلاسی تحت عنوان "پیشرفت درون" از موهبت قدرت فکر، ایمان و باور سخن گفت؛ قدرتی که خداوند به همه انسانها هدیه داده است. درسهای این معلم، نگرش مرا نسبت به ماهیت زندگی به کلی تغییر داد و از آن روز فهمیدم که قدرت فکر و اراده انسان به قدری قوی و توانمند است که هرچه از نیروی برتر یعنی خداوند بخواهد به او خواهد بخشید. البته به شرطی که خواست انسان با تمام وجود و توکل محض باشد و هیچ شک و شبههای به آن راه پیدا نکند. من به واسطه تربیت خانوادگی که داشتم و همچنین آموزههای پدر و مادر عزیزم، همیشه صبر، استقامت و امید، یکی از مشخصات بارز شخصیتم بوده و دیدن نیمه پر لیوان در هر شرایطی، برای من در اولویت قرار داشته است. بنابراین حتی اجازه ندادم که مادرم از جریان بیماری مطلع شود و صددرصد توان و انرژی خودم را روی درمان متمرکز کردم.
"من هر لحظه از هر جهت، بهتر و بهتر میشوم" این جملهای جادویی است که توسط معلم معنویام در کلاس بیان شد و من هم با ایمان صددرصد باورش کردم و به دنبال آن، تجربه. شاید باور نکنید اما با تکرار همین جمله توانستم در در مقابل دردهایم بایستم؛ دردهایی که قویترین مسکنها توانایی مقابله با آن را نداشتند. واقعیت این است که هرگاه انسان، به دنبال پالایش جسم و ذهن در تمرکز کامل قرار گیرد، مادهای به نام آندروفین از مغز ترشح میشود که ۳۰برابر قویتر از مورفین است. آندروفینی که بینظیرترین مسکن در عالم هستی است. اینجاست که هر کسی باید به قدرت ذهن ایمان بیاورد و یقین داشته باشد که بینظیرترین درمانگر و معلم را خداوند در وجود تمام انسانها هدیه کرده است.
همکاری همکاران دامپزشکی
هرچند بازیابی سلامتی برای من از هر چیزی مهمتر بود، اما ماههای نخست بیماری، برههای بود که به حقوق کارمندی احتیاج داشتم و نمیتوانستم از کارم صرفنظر کنم. از طرف دیگر مشکلاتی که در مواجهه با ام.اس، گریبانگیرم میشد، بر شدت سختیها میافزود. به هر حال، یک روز تصمیم گرفتم که به غیر از درمان، هیچ مسالهای را در اولویت قرار ندهم. بنابراین با توکل محض به خداوند درخواست مرخصی طولانی مدت کردم؛ بدون اینکه به حقوق، هزینههای درمان و آینده نامعلوم فکر کنم. این قانون عالم هستی است که توکل و تلاش کن، بدون نگرانی در رسیدن به هدف. خداوند متعال هم پاسخ توکل محضم را در همکاری و همراهی کردن از طرف مدیرکل محترم و دیگر مسوولان آن زمان در اداره کل دامپزشکی استان تهران که تا امروز نیز ادامه دارد، به شکلی بینظیر برایم به ارمغان آورد.
همکاری مسوولان بزرگوار و گرامی، آنچنان آرامشی به من داد که شاید تا آن روز چنین حسی را تجربه نکرده بودم. اگر این همراهی نبود، یقینا هیچ وقت نمیتوانستم مسیر درمان را ادامه دهم. این اتفاق، مرا در مبارزه جدیتر با بیماری مصممتر کرد. در اینجا لازم میدانم از تمامی مسوولان اداره کل دامپزشکی استان تهران از سال ۸۲ تاکنون، کمال سپاس را داشته باشم و بهترینهای خداوند را در هر لحظه برایشان آرزومندم. بنابراین همراهی کسانی که میتوانند نقشی موثر در بهبود بیماری صعبالعلاجی مانند ام.اس داشته باشند، بسیار ضروری و مفید است. شاید محیطهای کاری دیگری وجود داشته باشند که به محض اطلاع از یک بیماری خطرناک، فرد را اخراج کرده و فرصت ترمیم را از او بگیرند. متاسفانه این روند، روزنههای امید در دل بیماران را از بین برده و در نهایت، بیماری را بر او چیره میکند.
بعد از این جریان، یکی از دامپزشکان را به صورت تصادفی ملاقات کردم که در زمینه هومیوپاتی فعالیت میکرد که طی صحبتی با ایشان، روحیه مبارزهطلب مرا تحسین کرد و به همین دلیل پیشنهاد داد که در کلاسهای یوگاتراپی شرکت کنم. به این ترتیب، هدیه دیگری، از طرف خداوند آشنایی با یوگا و گذراندن دوره یوگاتراپی به مدت ۲سال در دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران بود.
اصلاح روش تغذیه
پدرم یک کشاورز بود. او در شهرستان گنبد کاووس، زمین زراعی داشت که پنبه، گندم، حبوبات، دانههای روغنی و صیفیجات در آن کشت میکرد. پدر و مادر بیکران عزیزم، الگوی تمام عیار آداب صحیح تغذیه برای خانواده محسوب میشدند. البته متاسفانه اکنون بسیاری از خانوادهها این اصول اولیه را رعایت نمیکنند. معمولا وقتی که سفره پهن میشود آنقدر عجله و شتاب در غذا خوردن داریم که اصل موضوع را فراموش میکنیم و یادمان میرود از کسانی که در تهیه آن زحمت کشیدهاند، تشکر کنیم. از کسی که غذا را پخته تا کشاورزی که آن را با هزاران خون دل در زمین پرورش داده است. ما در وزارتخانهای مشغول به فعالیت هستیم که تولید ماده غذایی اولیه در آن مدیریت میشود. بنابراین نهادینه شدن الگوهای صحیح تغذیه از رفتارهای ما هنگام غذا خوردن آغاز میشود. باید یاد بگیریم که تغذیه تنها غذا خوردن نیست. تماشا کردن، بو کردن، دقت در رنگ و عطر و طعم غذا جزو مواردی است که در ابتدا روح انسانها را تغذیه میکند. خوب است حداقل ۳۵ بار لقمه در دهان جویده شود و در این هنگام، با تمام وجود، طعم و مزه آن را حس کرد. معتقدم که در این صورت و به شرط ارتباط روحی با ماهیت غذا، سموم احتمالی آن نیز از بین رفته و این نیروی عجیب، اجازه جذب مواد مضر به بدن را نخواهد داد. بنده به واسطه زندگی که داشتم، از اصل کشاورزی باخبرم و میدانم که کشاورزان چه زحمات طاقتفرسایی را تحمل میکنند.
ترکمنصحرا جایی بود که من به دنیا آمدم و حال و هوای آنجا مرا با طبیعت بیشتر آشنا کرد؛ طبیعتی که تمام محصولات کشاورزی در دامن آن تولید میشود. همه اینها از ابتدای زندگی در سرشت من نهادینه شده بود. متاسفانه اکنون بیشتر مواد، فریزری شدهاند که این از کیفیت غذا میکاهد. شاید اکثر مردم، شاغل بودن را بهانه میکنند، اما من هم یک شاغل هستم و تا جایی که میتوانم از ذخیره موادغذایی در فریزر خودداری میکنم.
سبزیجات تازه همیشه باید سر سفره حضور داشته باشد و در حد ممکن از سرخ کردن مواد پرهیز شود. دست کشیدن از غذا قبل از سیری کامل، استفاده نکردن از روغنهای مایع و جامد صنعتی و استفاده از روغنهای کنجد و زیتون، به حداقل رساندن مصرف برنج از دیگر عادتهایی است که به حفظ سلامتی بدن کمک میکند. البته بازآفرینی رسوم سنتی گامهای موثر دیگری است که باید آنها را دریابید. به عنوان مثال، اگر غذایی با طبع سرد در سفره دارید، همراه آن غذایی با پایه گرم نیز مصرف شود. هیچگاه ماست را همراه غذاهای گوشتی نخورید و سعی کنید تعادل بین سردی و گرمی غذاها را حفظ کنید. اکثر کسالتهایی که اول صبح دچارش میشویم، به خاطر رعایت نکردن همین اصول اولیه است. خوردن صبحانه و شام شاهانه بسیار توصیه میشود. اما بیشتر خانوادهها به نون و پنیر و چای شیرین عادت کردهاند که اصلا خوب نیست. به جای آن میتوان از مغزها (۵عدد بادام، ۵عدد گردو، ۵عدد فندق و ۵عدد پسته) استفاده کرد. مصرف یک لیوان آب و یک قاشق مرباخوری عسل به صورت ناشتا انرژی خاصی به بدن میدهد. حتی زمانی که مهمان دارید، بدون رودربایستی، تنها یک غذا فراهم کنید و البته آب همراه غذا ننوشید. بلکه نوشیدن آب و همچنین میوه دوساعت قبل از غذا در تنظیم دستگاه گوارش مفید است. بین صرف شام تا هنگام خواب، حداقل باید ۳ ساعت فاصله باشد. کشک، ارزندهترین ماده غذایی است که متاسفانه در حال حذف شدن از سیستم تغذیهای ایرانیهاست. در صورتی که کلسیم فوقالعادهای دارد و علاوه بر استحکام استخوانها و دندانها به انتقال پیامهای عصبی نیز کمک میکند. من با رعایت تمام این مسائل تا جایی که مقدور بود، توانستم بدنم را آماده مبارزه با بیماری ام.اس کنم و خوشبختانه در این راه موفق شدم. بنابراین لازم است که همه انسانها در اصلاح تغذیه خود بکوشند تا قبل از مبتلا شدن به بیماری، از بروز آن پیشگیری کنند. چرا که ریشه تمام بیماریها در نوع الگوی تغذیه ماست.
دوچرخهسواری و کوهنوردی
به واسطه تصمیمی که گرفته بودم، سال ۸۳ یک دوچرخه خریدم و با خودم عهد بستم که پاهایم را قوی کنم. مسیرهای زیادی را با درد فراوان طی کردم، اما به خاطر هدفی که مد نظرم بود هیچگاه ناامیدی مرا از پا نینداخت. البته برخی مواقع به دلیل فشارهای فراوانی که بیماری بر من تحمیل میکرد، دلسردی بر وجودم طنینانداز میشد، ولی باز هم با تکرار افکار مثبت و نیروی عشق، مصمم میشدم. شاید باور نکنید، اما هر روز با دست و پایم حرف میزدم و به آنها تلقین میکردم که میتوانند. عشق به طبیعت و تمرکز روی آن، موجب شد که دوچرخهسواری به یکی از تفریحات روزانهام تبدیل شود. طوری که مسیر خانه تا اداره را با دوچرخه طی میکردم و برخی از همکاران که مرا میان راه میدیدند، برای خودشان که سوار اتومبیل هستند، غبطه میخوردند. در کنار این، کوهنوردی را هم به جمع فعالیتهایم افزودم. بنابراین با ایستادن در مقابل تزریق کورتن، مسوولیت درمانم را به عهده گرفتم. عضو انجمن ام.اس ایران شدم و تاکنون همکاری نزدیکی با آن دارم که هدف اصلیام ارتقای آگاهی جامعه در مورد ام.اس است. تمام این اتفاقها موجب شد که به یک باور قدرتمند دست پیدا کنم؛ "ام.اس ناتوانی نیست، بلکه کشف توانمندیهای ناشناخته انسانهاست." خلاصه بعد از آشنایی با ورزش و دنبال کردن آن به صورت حرفهای، کمکم آثار بیماری از وجودم رخت بست. بعد از چندماه تمرکز بر افکار مثبت، بیحسی طرف راست بدنم برطرف شد و با شروع دوچرخهسواری و کوهنوردی، آثار بیماری به کلی از بین رفت تا اینکه سال ۸۷، تولد دوباره سلامتی من محسوب میشود.
عقد زناشویی در مرتفعترین جای ایران
درست ۱۰ سال پیش، در برنامه کوهنوردی "علمکوه"، با همسرم آشنا شدم. بعد از ۲ سال که ایشان به بنده پیشنهاد ازدواج داد، تمام اتفاقات دوران گذشته را برایش تعریف کردم و معتقد بودم که این حق اوست تا از بیماری من خبر داشته باشد. او پذیرفت و حتی مرا در پیگیری ورزش به صورت حرفهای یاری کرد. در اینجا لازم میدانم از همراهی همسر عزیزم که همواره مشوق من در مسیر رسیدن به بهبودی بوده، تشکر کنم. قرار بود ۱۹ تیر سال ۸۹ عقد کنیم. اما این عقد با مراسم معمولی که دیگران برگزار میکنند، به کلی تفاوت داشت. سفره عقد ما با مهره عشق و محبت و یک کولهپشتی گل رز، روی قله دماوند چیده شد و حتی عاقد که خود کوهنوردی ماهر بود، همراهمان آمد. اینکه اگر انسان چیزی را از خدا بخواهد، به خواستهاش میرسد، در چنین مواردی ثابت میشود. زیرا برای صعود به ارتفاع ۵۶۷۱ متری دماوند، آمادگی بدنی فراوانی احتیاج است و من هم تا قبل از آن چنین تجربهای را نداشتم. به همین خاطر، از ابتدای همان سال، روزی ۷کیلومتر از خانه تا محل کار میدویدم. خلاصه روز عقد، از جبهه جنوبی کوه برای صعود رهسپار شدیم. کسانی که به این قله اعجابانگیز صعود کرده باشند، مطمئنا میدانند که دماوند یک آتشفشان است و حاوی گوگرد. یعنی معمولا بخارات گوگرد، در قله در تنفس اختلال ایجاد میکند. صبح زود که حرکت کردیم، از خدا خواستم تا وزش باد را به گونهای کنترل کند که این بخارها مزاحمتی برای شرکتکنندگان ایجاد نکند. این معجزه اتفاق افتاد و در آن روز باشکوه، خبری از بخار گوگرد در اطراف کاسه آتشفشانی کوه نبود. حتی یکی از پیشکسوتان کوهنوردی که ۷۲ سال سن داشت، از این ماجرا به وجد آمد و در حالی که اشک میریخت، گفت: "تا به حال قله دماوند را اینچنین ندیده بودم." شعار ما که روی بنر چاپ کرده و همراه خود داشتیم، این بود: "احترام به دماوند، احترام به طبیعت ایران است." اتفاقا پرچم انجمن ام.اس را برای نخستین بار بر فراز قله دماوند بردم و از این طریق، پیام بهبودی را به تمام بیماران القا کردم. خوشبختانه برای ماه عسل نیز بدون هیچ مشکلی به قله آرارات که در مرز ترکیه و ارمنستان است، صعود کردیم. البته طی این چند سال زندگی مشترک، قلههای بسیاری از جمله سهند و سبلان را فتح کردهایم که هر کدام برای من دریچه تازهای به روی سلامتی بود. جالب اینجاست که دو هفته بعد از عقد، به تنهایی راهنمایی یک تیم ۳ نفره را که از فرانسه آمده بودند، به عهده گرفتم و توانستم با موفقیت، آنها را به قله دماوند برده و برگردانم. اینجاست که یکبار دیگر باید تکرار کنم که خواستن، توانستن است. به خاطر داشته باشید که بهترین درمانگرها عبارتند از ایمان و باور کامل، نیروی عشق، دوستی و همراهی با طبیعت، ورزش، تغذیه صحیح و در کنار همه اینها همراهی کردن اعضای خانواده و همکاران است.
...و سخن آخر
افراد بسیاری هستند که بعد از ابتلا به بیماری لاعلاج، امید خود را از دست میدهند و فکر میکنند که باید خانهنشین شوند تا دیو مرگ به سراغشان بیاید. اما در مقابل، گروه دیگری نیز وجود دارند که سرسختانه میایستند و با ناملایمات، میجنگند. اینها بدون شک، پیروز میدان خواهند بود. زمانی را به یاد میآورم که حتی توانایی برداشتن قاشق را نداشتم، اما از هیچ کسی کمک نخواستم تا لقمه غذا را در دهانم بگذارد. چون همیشه یک نکته در ذهن من تداعی میشد؛ اینکه باید ام.اس را شکست بدهم. بر این مساله تمرکز میکردم که سلولهایم توانمند هستند و سرانجام میتوانند ترمیم پیدا کنند. بنابراین قدرت ذهن، آنچه را که در رویایم بود، به حقیقت تبدیل کرد. البته در این راه همانطور که پیش از این نیز گفتم ایمان، تغذیه مناسب به همراه ورزش مفید و دوستی با طبیعت، عوامل اصلی محسوب میشوند که بدون آنها پیروزی امکانپذیر نیست. بیماران بسیاری هستند که مانند من بهبود یافته و راه درست را پیدا کردهاند. من سعی میکنم که ارتباطم را به صورت همیشگی با انجمن ام.اس حفظ کرده و تجربیاتم را به افراد درگیر با بیماریهای صعبالعلاج منتقل کنم. البته شرط اول این است که خودشان در این مسیر مصمم باشند. مثلا اکنون هیچ خانمی را در ادارات دولتی سراغ ندارم که با دوچرخه، مسیر خانه تا محل کار را طی کند، اما من این کار را میکنم تا سلامتیام حفظ شود. این فرهنگ باید نهادینه شود؛ زن و مرد هم ندارد. آنهایی که میتوانند بهتر است که با دوچرخه سر کارشان بروند. زیرا با این عمل نه تنها سلامتی خود را ارتقا میدهند، بلکه در کاهش آلودگی هوا نیز بسیار موثر خواهند بود. البته ..... باید باور کنیم که سرشت ما از طبیعت است و اگر این طبیعت نباشد، ما هم نخواهیم بود. پس در نگهداری آن کوشا باشیم. باز هم سپاس بیکران از خداوند به خاطر لطف، توجه و عطای محبتهای بینظیرش و تمامی کسانی که مرا در بهبود بیماری یاری دادند سخنم را با تک بیتی از حضرت مولانا به پایان میرسانم:
ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی، خود استخوان و ریشهای
نظر دهید